احساسم را امیدی نیست

ماندن یا رفتن؟

 عشق یا نفرت؟

 شک یا اطمینان؟

مسئله ی من بیشتر از این سه خط است. مسئله ی من با بودن یا نبودن حل شدنی نیست. مسئله ی من گم کردنِ راه سوم است و دغدغه ی من یافتن ِ آن!

در انتظار درد! ( پ . ر . ی . و . د )

همیشه با اینکه میدونی میاد و منتظرشی بازم مثل مهمون ناخونده میاد و غافلگیرت میکنه! درسته در انتظار این روز بودی ولی نه به خاطر علاقه ات بلکه به خاطر درد و رنجی که تو نبودش داشتی (پی . ام . اس ) !

اولین روزی که میاد با مشتی که به سرت میزنه سردرد عجیبی بهت دست میده، هیچ رحمی نداره، مشت هاش آروم نمیگیرن. سرت ، کمرت شکمت! تمام سعی و تلاشش، از پا افتادن تو هست. مقاومت میکنی، ولی دیگه قدرت مقاومت رو هم نداری اعصابت بهم میریزه. هرکی هرچی بهت میگه انگار بهت فحش داده. هرچی بدو بیراهه، نصیب دنیا و عالم و آدم میکنی آخرشم میرسی به پسرا! چندتا فحش هم به بزرگ شدنت! کمرت رو محکم با دستات فشار میدی و خودت رو میندازی رو تخت خواب. تابستون و زمستونش فرقی نداره، تو هر ماه و فصلی باشی لباساتو جفت جفت میپوشی و خودتو طوری لباس پیچ میکنی که هرکی ببینتت فکر میکنه از قطب اومدی. وای که دیگه فقط آرزوی مرگ داری، چیزی توی معده ت داره سنگینی میکنه میخوای بالا بیاری اون معده ی خالی رو. برمیگردی و رو شیکمت میخوابی شاید حالت رو بهتر کنه، ولی بدتر نشه، بهتر بشو نیست این درد لعنتی. دارن تو سرت میخ میکوبن، هم صداش رو میشنوی هم دردشو حس میکنی.پاهات در عین بی حسی خیلی هم درد داره، میری سمت آشپزخونه، هرچی قرص و دارو میبینی میریزی جلوت و یکی یکی اسماشون رو میخونی. آره خودشه! همون قرص قرمز وحشتناک که از گلوت پایین نرفته، معده ت رو سوراخ میکنه. ( ژلوفن) ..!

لیوان رو پر از آب میکنی و قرص رو میذاری تو دهنت، چشمات رو میبندی و آب رو بالا میری. دستات از سردی رنگ عوض کردن، به آینه که نگاه میکنی میترسی از خودت. چشات دیگه برق همیشگیشو نداره رنگتم که داره به زردی میزنه. از پنجره یه نگاهی به مردایی با پیرهن آستین ک.تاه میندازی و یه نگاهی توی آینه به خودت که شبیه یخ زده هایی با اون همه لباس گرم. رو تخت خوابت دراز میکشی و از شدت درد به خودت میپیچی. چشماتو میبندی و سعی میکنی بخوابی. به در و دیوار اتاقت زل میزنی تا شاید خوابت ببره، مغزت رو توی کله ات حس میکنی که یخ زده. چشماتو به زور باز میکنی ولی خواب با تمام قدرتش بهت حمله کرده. میخوابی تا کمتر حس کنی این لعنتی رو.