حیاط خانه ی من ...

خوب میشنوم صدای قطره های آب را که بر کف حوضِ خالی حیاط چکه میکند و همنوازی عقربه های ساعت، که سکوت بین هر قطره را پر میکنند، هوا نه تاریک است و نه روشن، گویی ابرهای سیاه و خورشید رقصی برازنده ی این موسیقی ترتیب داده اند.. کلاغ گوشه ی دیوار خیره به این هنرنمایی، به نشانه ی هیجانش قار قاری راه می اندازد، پرهایش را گشوده و دور حوض چرخی میزند، درخت تنها و آرام، گوشه ی حیاط ایستاده، دلش رقصیدن میخواهد، دلش تنگِ درختی است که قبل از خشک شدنِ شاخ و برگش، تنها رفیقش بود. باد اما از دور طاقت این حزن را ندارد، نزدیک درخت میشود، شاخ و برگش را در دستانش میگیرد و تکانش میدهد، صدای قهقهه های درخت دورتا دور حیاط میپیچد، همه سکوت میکنند و به این زیبایی خیره میشوند، باد دور درخت میپیچد میپیچد، درخت میخندد و اشک میریزد، ابرهای سیاه، کم از باد ندارند، دور خورشید را گرفته آرام آرام تکان میخورند.

صدای غرش آسمان،

قطره های باران، 

چکه ی شیر آب بر روی حوض،

تیک تیک ساعت، 

قار قار کلاغ، 

و بادی که دور درخت میپیچد، هوا تاریکتر میشود و باران تندتر، و صدای قطره های باران، حیاط را در خود محو میکند.