منم آن سنگ ته آب

زندگی رود روان،

منم آن سنگِ تهِ آب

همان دل نگران؛

تویی آن آب روان، 


بیگانه ی احساس من، 

ای رهگذرِ زودگذر

ای که چون رفتنِ تو 

نیست بتر!


مرو از من که

 روانم از توست

مرو که آمدنت،

 دردم شست


چشم و گوشم همه از آمدنت ،

 پُر، زِ  تو گشت

نام تو، بر لب من

زود نشست.


پُرم از تو،

 پُرم از آنچه تورا بر من بست


ای که احساس مرا معنایی

ای که از درد دلم آگاهی


مرو اب آب، مرو

کین دلِ پر دردِ من از دوری تو


شود آن سنگ، 

همان سنگ ته آب

همان، دل نگران!