شب ها به هنگام خواب، شانه هایت را کم دارم!

دور بودیم از هم، صدایش را نمیشنیدم و شب ها نمیدانستم چگونه پشت کنم به تمامی ِ روزهایی که بی " او " میگذرند، فاصله ها بیشتر میشدند و تابلوهای کنار جاده ، کیلومترهای دوریمان را به رخم میکشیدند، چقدر جای دستهایش توی دستهایم خالی بود،چقدر در خوابهایم جای خالی ِ کابوس ها و رویاهای همیشگی دیده می شد، آمده بودم غرق شوم در دریا ، گم شوم در موج ها، عاشق شوم ... اما جای خالی اش زودتر از دریا مرا در خود غرق کرده بود! دلم میخواست زیر آن آسمانی باشم که هوایش در شش های " او " جریان دارد، بعد ِ این همه نزدیکی، سفر تنها سیلی ِ محکمی میتوانست باشد به روی تمامی خاطراتمان!  سه روز قدر سیصد سال تنهایی مرا به سکوت واداشت...و من دیگر نتوانستم عاشق دریایی شوم که بینمان فاصله انداخته بود ...



+ یه آهنگ ِ قدیمی و دوست داشتنی (دانلود آهنگ )