هی تو ...
با توئم ،
حواست هست؟
به ازای هر بهشتی ، جهنمی نشانم میدهی ...
بهشتت طعم تلخی دارد ، دیگر جهنم برای چیست ؟
هیزم روی آتش میگذاری؟
چه بگویمت من ، که درد روی دردم میگذاری...
برایت کاغذ و تکه پارچه ای از خاطراتم را آورده ام
هیزمی نبود در این اتاق ،
شاید این ها هم شعله ای باشند روی شعله های جهنمت ...
آتشم بزن ،
که دیگر یادم داده ای چگونه سوختن و ساختن را !