-
قطره
سهشنبه 26 بهمن 1389 15:43
قطره ای میریزد قطره ای از سر نومیدی و یأس قطره ای ار تپش ِ نبض و دلش آسمان دلتنگ است قطره ها از پس ِ هم در گذرند آسمان میگرید ابرها غمگینند آسمان بغض دلش را، زِ پسِ نومیدی ها شکست قطره، اما انگار خبری از دل نومید، نداشت خنده ای بر لب و رقصی بر بال میگذشت از سر کوه و در و دشت آسمان، دل نگران، مرگ و نابودیِ اشکش میدید،...
-
فصلی نو
یکشنبه 28 آذر 1389 22:09
سیاهی و سپیدی را در هم فرو برده و خود نیز سختش است تشخیصش! سعی بر درکش دارم اما خود نیز در مخلوط سیاه و سپیدش بی رنگ مانده ام، شاید خود نیز در این دگرگونی گم شده، خود نیز نمیداند دردش، نتوانستن است یا نخواستن! دست بر پاهایم فشار داده و خود را به سختی از زمین بلند میکنم، پشت سرم همه ی سپیدی ها و مقابل دیدگانم سیاهی...
-
آیا؟؟
سهشنبه 2 آذر 1389 01:46
گویند "دلی که بشکست، دگر هیچ دوایی بر درمانش نتوان یافت" ، حال، گیریم دلی بشکست و درمان هم نشد. و دوباره ها بشکست و باز نیز مرهمی نیافت. و شکست و شکست وشکست! اما تا به کی؟ آیا این دل شکسته، تمام نمیشود روزی؟؟
-
امروز
سهشنبه 2 آذر 1389 01:25
و ما دوباره روئیت نمودیم، شیاطینی را در جلد فرشتگانی زیبا! و باز همچو طفلی زبان نفهم و منگ و خنگ و از دنیا بی خبر، باور کردیم هر آنچه از دیدگانشان نثارمان کردند! باشد که این بار تجربه ای سخت ولی آموزنده در یادمان بگنجد!
-
غریبانه دلم تنگ است.
دوشنبه 1 آذر 1389 13:42
گفت : تا حالا توی شهر خودت احساس غریبی کردی؟ با یه لحن محکمی گفتم : آره خب، خیلی وقتا! گفت : ولی من واقعا یه غریبم توی این شهر.. سکوت کردم، آره، من اون رو داشتم، ولی اون چی؟ کی رو داشت؟ پناهش کی بود؟ منی که تنها پناهم خودِ اون بود!!!
-
و اینک، این منم...
یکشنبه 16 آبان 1389 18:09
میخواهند ناامیدم کنند، از همه ی نبودن ها، از همه ی نداشتن ها، غافل از اینکه من خود، ناامیدم از تمام ناامیدی ها! از پاهایم میگیرند، دستانم را میبندند، تحقیرم میکنند که نباشم آنی که هستم. ولی نمیدانند من، منِ امروز را از تمام حقارت ها و دست و پا بستگی ها ساخته ام! چگونه بگویم این منم. منی که تنها امیدم به من بودنم است....
-
احساسم را امیدی نیست
پنجشنبه 29 مهر 1389 00:34
ماندن یا رفتن؟ عشق یا نفرت؟ شک یا اطمینان؟ مسئله ی من بیشتر از این سه خط است. مسئله ی من با بودن یا نبودن حل شدنی نیست. مسئله ی من گم کردنِ راه سوم است و دغدغه ی من یافتن ِ آن!
-
در انتظار درد! ( پ . ر . ی . و . د )
شنبه 3 مهر 1389 13:52
همیشه با اینکه میدونی میاد و منتظرشی بازم مثل مهمون ناخونده میاد و غافلگیرت میکنه! درسته در انتظار این روز بودی ولی نه به خاطر علاقه ات بلکه به خاطر درد و رنجی که تو نبودش داشتی (پی . ام . اس ) ! اولین روزی که میاد با مشتی که به سرت میزنه سردرد عجیبی بهت دست میده، هیچ رحمی نداره، مشت هاش آروم نمیگیرن. سرت ، کمرت شکمت!...
-
سکوت
پنجشنبه 28 آبان 1388 04:10
سکوت و سکوت و سکوت! و دوباره رسیدن به نقطه ی گردش و بدو تولد خاطرات. نگریستن به صحنه ی زندگی در پیچ و خم تاب خورده ی چین و چروک های روی پیشانی مادربزرگ. ترسیدن از لرزش بید مجنونی که نتوانست مقاومت کند، ترس از مجنونی که به لیلی نرسید و ترس از فرهادی که بیستون را نقطه ی پایان خود کرد. میترسم و سکوت میکنم. به سوراخ روی...